ستایش ازم خواست شب رو اونجا بمونم. یه نگاه زیرزیرکی به محمد انداختم، گرم صحبت با پیمان بود و هر از گاهی میخندید.
ستایش که اسممو صدا کرد به خودم اومدم.
-می مونی؟
+من حرفی ندارم، اگه بابا مشکلی نداشته باشه میمونم.
-عمو که حرفی نداره. ایول، پس می مونی.
خندیدم:
+آره می مونم.
دوباره بهش نگاه کردم...