رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'شهوت'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن سکسی چتناک
    • تالار چت و دوست یابی سکسی
    • تالار داستان سکسی
    • تالار فیلم سکسی
    • تالار عکس سکسی
    • آموزش سکس
  • تالار متفرقه
    • قوانین، اطلاعیه ها و اخبار انجمن ها
    • بحث آزاد
    • هنر و موسیقی‌
    • جوک و خنده
    • پیشنهادات و انتقادات
    • زباله دان

وبلاگ‌ها

چیزی برای نمایش وجود ندارد

چیزی برای نمایش وجود ندارد


جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


About Me

  1. ADMIN

    داستان سکسی - ناله های شهوت عاطفه

    با سلام من مهندس هستم ،از بر و روی مناسبی به لطف خدا برخوردارم، بسیار مهربان و دلسوز و احساسی هستم و در عین حال دارای حس شهوت بالا با صاحب کارخانه ای در اطراف کرج صحبت می‌کردم که درخواست داشت بیام مدیریت کارخانه رو به عهده بگیرم و پس از مذاکرات و بازدید از کارخانه قبول کردم و رفتم و مشغول شدم در کار بسیار جدی هستم و اهل شوخی نیستم و به نوعی اقتدار خودم رو دارم در کارخانه علاوه بر نیروی ایرانی نیروی افغانی هم داشتیم که تعدادشون بیشتر از ایرانی ها بود،شاید به جرات می‌توان گفت که همه افغانی ها بسیار مودب و حرف گوش کن تر از ایرانی ها بودند و من از اینکه اونا باهام همکاری داشتند و مسئولیت پذیر خوشحال بودم میدونستم که افغانی ها هم رسم و رسوم ازدواجشون چطور هست و روی زن هاشون هم حساس بودند چند وقتی گذشت که ما برای کارخانه از بیرون ناهار می‌گرفتیم که با ظرف های یک بار مصرف می آوردند و چون کیفیت و کمیت خوبی نداشت و قیمت هم بالا بود تصمیم گرفتم آشپز بگیرم اما برای این کار هزینه باید میشد که پشیمان شدم،چون علاوه بر خرید وسایل آشپزخانه ،ساخت آشپزخانه و …بود که برای ما مقرون به صرفه نبود تا اینکه یکی از بچه ها گفت که خانم محمد افغانی آشپز خوبی هست ،از او بخواهید برای بچه ها در خانه خودشون غذا درست کند و بعد به شرکت بیاورد و تقسیم کند اما محمد حدودا ۵۵ سال سن داشت و زیاد سر و وضع آشفته ای داشت و مرتب نبود و یک کم رو تصمیم من اثر منفی داشت چون میگفتم حتما خانمش هم چیزی مثل خودش هست محمد رو صدا کردم دفترم ازش خواستم توضیحاتی بده او گفت که خانمش واقعا آشپز خوبی هست و سابقه آشپزی داشته و نگران نباشم ازش در مورد زندگی و خودش و بچه و…پرسیدم او گفت که در افغانستان خانه و زن داشته و بچه هم دارد و در ایران که هست این زن را از پدر زن جدیدش خریده ،یعنی دو زن دارد یکی در افغانستان و این هم در ایران خلاصه بعد از صحبت ها قرار گذاشتیم که اول خانمش رو بیاره شرکت من باهاش صحبت کنم و بعد من برم از خونه اون بازدید کنم و در آخر تصمیمات خودم رو بگیرم فردای اون روز من یکی دو ساعت به دلیل کار اداری که داشتم دیرتر به کارخانه رفتم و وقتی رسیدم نگهبان گفت که آقای مهندس این خانم محمد اومده با شما کار داره من گفتم باشه،یک سر به سالن تولید میزنم و بعد که رفتم دفتر بفرست بیاد دفتر تو کانکس نگهبانی خانمه رو دیدم ولی پشتش به ما بود و من گفتم الان مثل محمد هست و آشفته و داغون وقتی رفتم دفتر نگهبان با خانمه اومد و در زد و خانمه رو فرستاد داخل اتاق، من وقتی خانم رو دیدم ناخودآگاه از جام بلند شدم و از ایشون خواهش کردم که بشینه زبانم بند اومده بود، انگار این زن رو طراحی کردند و اساتیدی نقاشیش کردند که حتی یک نقطه اشتباهی هم نکشیدند خانم با قد نسبتا بلند،وزن متوسط و صورتی سفید و گرد ،چشمانی مشکی،بسیار بسیار خوشگل و سن ایشان ۳۳ سال ازشون یک کم سوال کردم و گفتم که میتونه این کار رو بکنه ،چون آشپزی هم سختی داره و وزن هم داره باید جابجایی زیاد کنه و خستگی داره گفت که نگران نباشه برای تعداد بیشتر هم آشپزی کرده ما که جمعا سی نفر هم نمی‌شدیم ازشون خواستم که چادر رو بردارند و زور و قیافه رو ببینم که سریع چادر رو انداخت و مقداری هم موهای رنگ کرده هم دیدم که تناسب زیبایی با صورت او داشت و وقتی بلند شد و یک چند قدم راه رفت دیدم که کون او داره مانتو رو جر میده،انگار هماهنگ کرده بود که چطور من رو با این نوع حرکات و پوشش که داشت راضی کنه ،من غلط کنم ناراضی باشم وقتی فرشته ای به این زیبایی رو میدیدم،تازه بهش گفتم علاوه بر اون دستمزدی که با محمد صحبت کردم یک چیزی بیشتر میدم که فقط به خودت میدم و محمد اگر بدونه قطعش میکنم که داشت بال و پر درمی آورد دل رو زدم به دریا ازش پرسیدم،چرا زن محمد شده؟ گفت که مهندس خبر نداری داستان داره،اما این رو بگم همش از روی اجبار و به خاطر پول هست واز محمد دلخوشی نداره،فقط چون محمد کار میکنه و پولی به او میده باهاش زندگی میکنه پرسیدم بچه دارید؟ گفت نه با خجالت و سرخ شدن گونه هاش گفت خودش نمیخواد بچه دار بشه،محمد تو افغانستان بچه داره که از اون سنش بیشتره و نمیخوام که داشته باشم خلاصه من ازش خواستم که از شروع کنه و با هماهنگی صاحب کارخانه برنامه غذایی دادم بهش فردای اون روز من فقط انتظار اومدن اون رو می کشیدم،انگار یک روزه وابسته اش شدم چون پیش من خیلی راحت بود و با من صادق بود و درد دل می‌کرد خلاصه به راننده شرکت گفتم بره دنبالش ،خودش غذا رو بیاره وقتی اومد شرکت،خودم رفتم جلوی در به هوای این که داشتم میرفتم سالن تولید،تا من رو دید لبخند زد و سلام کرد و من هم به گرمی تحویل گرفتم و از نگهبان و راننده خواستم که کمک کنند وسایل رو بیارن تو کانکس که قرار بود اونجا غذا ها رو تقسیم کنه هنگام تقسیم غذا خودم رفتم نظارت کنم که به درستی و کاربلدی تقسیم می‌کرد. بعد گفت آقای مهندس برای دفتر چه کنم؟ من گفتم اداری هم میاد پایین ازت غذا میگیرن ولی غذای من و مهمان یا خود صاحب کارخانه اگر بودند رو خودش تو ظروف آبدارخانه ساختمان اداری بریزه و بیاره تو دفتر رفتم تو اتاقم نشستم دیدم در زد و بسیار شیک و مجلسی تو ظروف جداگانه غذا رو آورد،اولین غذا که درست کرده بود ماکارونی بود که واقعا خوشمزه بود ازش خواستم که همیشه وقتی خودم تنها هستم بیاد با خودم غذا بخوره و از خدا خواسته قبول کرد بعد از اتمام غذا،ظروف را شست (فقط ظروف ما رو) ،پرسنل خودشون پایین ظرف های خودشون رد میشستند،و اومد میز رو تمیز کرد و رفت که چایی درست کنه ازش خواستم بیاد پیش من تا چایی آماده میشه، و به همین منوال می‌گذشت و هر روز بیشتر از قبل باهم صحبت میکردیم،یواش یواش رومون هم بیشتر باز می‌شد و کم کم بردم سر صحبت های سکسی شاید نزدیک به یک ماه بود که اومده بود تا من ازش پرسیدم، یک چیزی بگم راستش رو میگی گفت شما جون بخواهید گفتم جونت به سلامت ولی با محمد سکس هم داری؟ اون خنده ریزی زد و گفت آره،ولی چه سکسی؟ هفته ای یک یا دوبار میاد و به زور و بدبختی ،جونش در میاد تا سکس کنه و همیشه اون راضی و من ناراضی بهش گفتم تو که این همه خوشگلی و زیبا،حتما سکس لازم داری ،پس چه میکنی؟ گفت مهندس یک راهی پیدا میکنم ،من هم پررو شدم گفتم باید بگی چه راهی گفت با خودم آنقدر ور میرم تا … پاشدم دستش رو برای اولین بار گرفتم وای چه دستان گرم و نرمی داشت،یک کم خجالت هم چاشنی کارش کرده بود که بیشتر آدم شهوتی میشد آرام سرش رو با دستم بلند کردم و یک بوسه کوچولو رو لب هاش کردم احساس کردم اوج گرفتم از بس این بوسه شیرین بود از روی صندلی بلند شد و خواست که بره من گفتم از من ناراحت شدی ؟ گفت نه ولی میترسم یکی بیاد اتاق ببینه که بوسم میکنی راست میگفت،هر آن امکان داشت که کسی بیاد،من هم اتاقم طوری بود که سالن تولید رو فقط می دیدم ولی از درب نگهبانی و حیاط هر کسی میتونست بیاد سمت دفتر و اینکه از اتاق اداری بغل هم هر لحظه امکان داشت کسی وارد بشه گفتم که بره خونه ،خدا حافظی کرد و رفت یک ماه گذشته بود که آشپز بود و من فقط یک بوسه و یک کم مالوندن هر روز کارم بود اون هم با ترس و لرز،چون محیط های کاری اگر آتو بدی دهنت سرویسه، دوستانی که تجربه دارند درک می‌کنند،ازش خواستم بیاد دفتر تا حقوق بهش بدم،اومد تو من این بار بغلش کردم باور کنید فکر میکردم بهشت بهشت که میگن همینه ،،،تو بغلم بود چه هیکلی،چه گوشتی،چه بویی،چه صداقتی،چه زیبایی ووو…واقعا این بغل کردن اول رو هرگز نمیتونم فراموش کنم،برجستگی های سینه هاش به بدنم میخورد ووو گفتم که فلان مبلغ که گفته بودم رو برات واریز میکنم شماره کارت بده که بریزم و گفتم که مبلغ هدیه رو هم برات از خودم میزنم که شاد و خوشحال به نظر میومد و اون هم فکر کنم به خاطر بغل کردن من بود و اون لحظه فکر پول نبودیم،اون از من خواست که پولش رو بریزن تو کارت خودم ،افغانی های شرکت کلا یک کارت از یک ایرانی همراه داشتن و خودشون کارت نداشتن و حقوق هاشون رو میریختیم تو اون کارت ها،و خانم از من خواست که کارت،من باشه،من هم بهش گفتم یک کارت بانکی دارم بهش میدم و دستش باشه بهش گفتم برای فردا مرغ بزاره به راننده شرکت هم گفتم بره لیستی که میخواد رو تهیه کنه ببره دم در خونش محمد هم اومده دفتر برای حقوق،من گفتم امروز تا آخر وقت با نفر مالی شرکت میمونم و حقوق ها رو حساب میکنیم و فردا واریز می کنیم،و شب شرکت میخوابم یک دفعه عاطفه (اسمش رو صدا می کردند و به اون میومد)خانم خوشگل من گفت مهندس شب بیاین خونه ما،افتخار بدین محمد هم گفت راست میگه مهندس،خواهشا دیگه خونه ترید بیاید خونه ما من هم دو دل،،،از طرفی عشق به عاطفه و از طرفی ترس از محمد به هر حال گفتم همین که نزدیکش باشم لذت داره و قبول کروم شب حدود ساعت ۹ بود که زنگ زدم به عاطفه جواب داد،جون دلم مهندس من رو میگی،قند تو دلم آب شد ،گفتم تشریف،دارید من چند دقیقه دیگه میام گفت بله منتظریم وقتی رسیدم جلوی در خونه اونا دیدم عاطفه انتظار من رو می‌کشید انگار از من بیشتر عاشق شده بود،خونه اونا یک ویلایی بود و ماشین رو جلوی درب اونا پارک کردم و قفل و زنجیر کردم و رفتم تو خونه اونا بوی خاصی میداد که پرسیدم گفت بوی مُشک میاد، رفتم تو اتاق نشستم که محمد هم با سینی چای اومد که کلب به من برخورد چون دوست داشتم اون برام چایی بیاره داشتم چایی میخوردم و با محمد حرف میزدیم که وای فرشته ای وارد شد که کلا زبان من بند اومده بود خواستم صلوات بفرستم از بس که مات و مبهوت این همه زیبایی بودم،یک خانم خوش تراش،با یک دامن تا سر زانو و شلوار توری که بدون شلوار اگه بود هم فرقی نداشت،یک لباس نخی چسبان ،که ممه هاش توش داشتن از کمبود جا منفجر میشدن،،،و بدون شال و روسری که موهای بلند تا کمر او واقعا محشر بود گویا خود محمد هم تا به حال ندیده بود که اون هم راست کرده بود اومد نشست درست بغل دست من و دست من رو گرفت من خجالت کشیدم چون محمد بود،و گفت مهندس شما خیلی خوب هستید و من به محمد گفتم که با شما همکاری کنه و هوای شما رو داشته باشه چون هوای من رو داری و با اینکه کم میام شرکت ولی حقوق کامل میدی و… آره نگو این داشت زبان بازی می‌کرد و من رو بالا می‌برد تا محمد رو پایین ببره و راضیش کنه که امشب رو زندگی کنیم شام رو آورد و من گفتم مزاحم شدم آخه شام چرا درست کردی که جلوی محمد اومد یک بوسه بر لبم کرد و گفت حرفش رو نزن محمد هم هیچ عکس‌العملی نداشت بعد از شام اومد نشست و میوه،و تخمه آورده بودند که تلویزیون نگاه میکردیم و بدون هیچ صحبتی تخمه میشکوندیم که یک دفعه سرش رو گذاشت رو رون پای من و چشم تو چشم شدیم،من اشاره کردم به محمد،اونا یک چشمک زد انگار هماهنگ شده خلاصه آروم دل و جرات پیدا کردم و گفتم هرچه شد شد.حتی اگر شب من رو یقه کنند و بکشند ارزش این فرشته رو داره لبم رو آروم بدون اینکه محمد متوجه بشه گذاشتم روی لباش،یک بوسه خوشمزه از لباش گرفتن و اون لبام رو گرفت و شروع به میک زدن کردن و از صدای ملچ ملوچ اون داشتم آب میشدم ولی طوری لبم رو میخورد انگار روی ابرها سوار بودم محمد هم پاشد رفت اون اتاق و با صدای بلند گفت مهندس جان ببخشید من خسته ام خوابم میاد خلاصه میدان دست ما افتاد برای مبارزه ای که آرزوش رو میکردم لب به لب ما طولانی شد و آرام دستم هم روی پستان هاش بود،ازش خواستم لباس تنگ رو دربیاره اون هم شروع کرد به درآوردن لباس،به زور درآورد از بس تنگ بود وقتی لباس دراومد ممه هاش رو دیدم سفید سفید و هاله قهوای کمرنگ روی نوک قوای آن،،،نمی‌دانم شماره چند است ،ازبس ممه هاش استاندارد بودن من بدون معطلی شروع کردم با طمع زیاد میک زدن و لیسیدن و چلوندن ،،،آخ این ممه ها چیه،،،عاطفه گفت مهندس چطورند گفتم عاطفه اینا کادوی خدا به من است چقدر خوش استایل و چقدر خوشمزه گفت محمد قدرشون رو نمیدونه و بلد نیست باهاشون چطور رفتار کنه گفتم نگو میشنوه گفت بشنوه ،اصلا داره میشنوه بهش گفتم سکس بلدی یا نه گفت مهندس جونم هر چی بگی و بخوای من در اختیارتم،تا صبح هر کاری دوست داری با من بکن،فقط من یک کار دوست دارم گفتم چی گفت عاشق این هستم که بزاری وسط پستونام گفتم حتما مشخص بود پستوناش این همه بزرگند از بس مالش داده و دوست داشته با پستون حال بده خلاصه دامن رو از پاش خودم درآوردم و شلوار توری رو هم میخواستم در بیارم تنگ بود و در نمیومد که زور شهوت گرفتم شلوار رو جر دادم که یک کم کش شلوار روی کمر نازنینش کشیده شد و پوست سفید اون رو یک کم قرمز کرد و من هم هی قرمزی کمرش رو بوس میکردم و حواسم به کونش نبود چون نمیخواستم یک ذره ناراحتیش رو ببینم بعد از لحظاتی رفتم سمت کوصش وای چی می‌دیدیم حتی یک دونه مو رشد نکرده بود و پوست صاف و حالت پوستش انگار شیشه ای بود و شروع کردم به آرامی زبان رو روی چوچولش میکشیدم ،اون هم با هر زبان من آه نرمی سرمیداد کلا دور کوصش رو از بس میدم رنگ سفیدش به قرمز تبدیل شده بود و شروع کردم خود کوسش رو میک ردن و لیسیدن و فریادهای او هم بیشتر و بیشتر می‌شد قشنگ مشخص بود چند بار ارضا شده بود ولی هیچ نمی‌گفت و فقط ناله های مستانه و شهوتناک می‌کرد و گفت بسه دیگه بزار توش مُردم،من بهش گفتم نه دیگه الان زوده،الان نوبت توست که برام ساک بزنی،،گفت بلد نیستم و نکردم و فقط تو فیلم ها دیدم گفتم بلد بودن نمیخواد بزا ش تو دهانت بقیه اش خود به خود جور میشه ،من سر کیرم رو گذاشتم تو دهانش و یواش یواش عقب جلو میکردم و هی اوقات میزد،حق داشت بلد نبود و از طرفی کیرم من هم انوز به نصف نرسیده بود به انتهای حلقش می‌رسید و داشت خفه میشد من عاشق این هستم که برام ساک بزنن،حتی از کوص کردن بیشتر دوست دارم عاطفه هر بار که کیرم رو از دهانش می‌کشید بیرون فکر می‌کرد دیگه من تمومش میکنم ولی من مجدد میزاشتم تا ته حلقش فرو میکردم و اون اون میزد و احساس خفگی می‌کرد و هی با دستمال آب دهانش رو تمیز می‌کرد و آخرش برگشت گفت مهندس بسه دیگه،کیرم تو سه برابر کیرم محمده ،نگاه کن خفه شدم،بزارم تو کوصم دیگه من بهش گفتم عاطفه جان من چطور دوست داری بهم کوص،بدی من هر طور تو بخوای میخوام بکنم عاطفه گفت من عاشق این هستم که پاهام رو بندازم رو دوشت و تو هم بکنی ولی از بس کیرت درازه و کلفت میترسم ،من گفتم نگران نباش ،کوص جا داره ،،،من پاهاش رو انداختن رو دوشم ،کیرم رو بردم جلوی دهانش گفت نه دیگه،گفتم یک کم خیسش کن با دهان خوشگلت و آب دهان نازت،اون هم از حرف من شهوتی تر شد و با قربونت برم فدات بشم این بار چنان ساکی برام میزد که. نه تنها من بلکه خودش هم دوست نداشت کیرم رو از دهانش در بیارم چند دقیقه همین وضعیت ساک زد و من گذاشتم در سوراخ کوصش،آروم فشار دادم گویا از کون باشه از بس تنگ بود ،من فشار میدادم و اون نعره میزد تا اینکه کله کیرم رفت تو،بعد یواش یواش شروع کردم تلمبه زدن و اون داد میزد و من هم خواهش میکردم که داد نزن الان که همسایه ها بریزن اینجا اون میگفت بزار برزین ،بزار بدونن چه کیری رفته تو کوسم،بزار از حسودی بترکن،،،آخ قربون اون کیرت فدای کیرت که همه چیش عالیه من هم با حرفاش شهوتی تر میشدم و تلمبه های وحشیانه میزدم ،تلمبه های تک ضربه ای میزدم و کیرم رو تازه کوصش که بود نگه می‌داشتم که دیوانه میشد و دوباره میکشیدم از کوصش بیرون بعد باز ضربه ای تا ته میزدم و با فشار نگه می‌داشتم و اون هم می لرزید و داد میزد من که میکردم بهش گفتم من میخوابم اون بلند شه بشینه رو کیرم ،گفت باشه،وقتی پاشدم که برگردم دیدم محمد تو اتاق ماست و داره با شهوت نگاه میکنه که زنش کوص میده و به نحوی خجالت می‌کشید من بهش گفتم محمد بیا جلو نترس،من میخوابم بیا کمک زنت کن بالا و پایین بره اون هم از خدا خواسته اومد،به عاطفه گفت سوراخ کوصت چقدر قرمزه و باز شده ،ببینم خون اومده؟ من گفتم نه بابا خون چی؟؟؟ گوشت کوصش هست میزنه بیرون قرمزه تو که نتونستی بکنی تا ببینی عاطفه گفت محمد شلوارت رو در بیار محمد گفت نه یک دفعه داد زد رو سرش که لخت بشه،اون هم از ترس لخت شد کیرش بلند شده بود عاطفه با انگشت طول کیرش رو اندازه زد و اومد کیر من رو هم اندازه میزد و گفت محمد تو کیر نداری آبجی کیر رو هم بردی و اگر از زنت بچه داری احتمالا مال تو نیست،که همه با هم خندیدیم بدن بی ریخت محمد از شهوت من کم می‌کرد و حکم قرص تاخیری برام داشت و هر وقت نزدیک بود آبم بیاد بدن محمد رو نگاه میکردم سریع کیرم می‌خوابید خلاصه لا چند پوزیشن عاطفه رو کردم که شاید عاطفه ده بار بیشتر ارضا شده بود از بس سکس درست ندیده بود و من نزدیک بود آبم بیاد و خودم شاکی شدم که کون عاطفه رو نکردم ،،،بهش گفتم عاطفه جونم ،آبم میخواد بیاد گفت در بیار بزار تو پستونام،ازم خواهش می‌کرد که آبت زود نیار چند دقیقه بذار تو پستونام ،،،من هم اطاعت کردم و شروع کردم لا پستوناش کیرم رو عقب جلو کردن،دهانش رو تنظیم کردم که با هر بار جلو رفتن بره تو دهانش،و اون هم از این کار لذت می‌برد تا اینکه آبم با فشار اومد و تمام صورت و بین پستوناش تو دهانش پر از آب شده بود محمد هم با دیدن این صحنه ها دیدم دستمال گرفته دور کیرش و خالی میکنه تو دستمال که عاطفه گفت مهندس جان چه خوبه که تو هستی و محمد هم از کردن تو ارضا میشه،که خنده تمسخر آمیز داشت عاطفه که خیس آب شده بود بلند شد و طوری رفت تو حموم که آب منی از روش نریزه رو فرش دیگه عاطفه شده بود زن من هر دو سه روز یه بار میکردم جمعه ها هم که شرکت تعطیل بود می‌آوردمش شرکت و تو شرکت میکردم فقط این رو بگم من که عاشق کون کردن هستم یه بار اومدم بکنم، فقط کله کیرم رفت تو کونش که گریه کرد و نزاشت،من هم دیدم رگ های دور سوراخ کونش پاره شده بود و خونی شده بود و من بهش نگفتم که خون میاد و از کون نکردم که نکردم چون واقعا دوستش داشتم تو شرکت هم محمد رو سرپرست کردم و محمد هم راضی از زندگی جدید تا اینکه من از اون شرکت به دلایلی جدا شدم و ارتباطم با عاطفه همچنان برقرار هست ولی شاید الان ماهی دو ماهی یکبار اون شرکت هم بعد از من به دلیل مدیریت ناکارآمد صاحب کارخانه و خروج یک سری دیگر از بچه های متخصص،اوضاع خوبی نداشت که منحل شد و رفت و تنها صدای ناله های شهوت عاطفه از آن به یادگار باقی ماند ممنون از اینکه همراهی کردید تا روایتی دیگر بدرود نوشته: مسعود
×
×
  • اضافه کردن...