رفتن به مطلب

داستان سکسی - آدم نباید از چیزی که لذت میبره ناراحت باشه


ADMIN

پست های پیشنهاد شده

  • Administrators

سلام من چندین داستان گذاشتم و به خاطر اینکه به این داستان علاقه داشتم نذاشتم تا درست تعریفش کنم اما انگار نمیشه و تصمیم گرفتم هرجوری هست بزارمش
داستان مال زمانیه که من فقط نه یا ده سالم بود با قیافه معمولی و یک کون بزرگ که هرپسری تا منو میدید به قصد مهربانی وبعد به قصد انگولک کردن میومد سمتم منم بچه بودم و بااینکه میدونستم این کارا چیه دقیقا چون خوشم میومد میذاشتم هرکاری کنن، ما اخرین خیابون تو محلمون بودیم و بعد اون محله ما به یک منطقه خاکی بزرگ که دارای تپه های کوچیک و بزرگی میشد تو اهواز ختم میشد

 

اسم منطقه رو نمیگم هر از گاهی اونجا فوتبال بازی میکردیم و چند تا کانکس خراب هم اونجا بود که مثلا به عنوان رختکن ازش استفاده میکردیم یک روز بعد از بازی با یکی از بچه ها قرار گذاشتیم بریم همدیگه رو انگولک کنیم بازی تمام شد و رفتیم پشت یکی از تپه ها و کیرامونو در اوردیم که کوچیک بودن و شروع کردیم نوبتی خوردن اول اون مال منو خورد و بعد من مال اونو اما دندون چون میزدیم تصمیم گرفتیم نوبتی از پشت بکنیم اون دوستم که اسمش یاسر بود شروع کرد از عقب بمن چسبیدن یاسر بااینکه عرب بود از من یک سرو گردن خوشگلتر بود همینکه داشت هی خودشو فشار میداد بمن یک نفر حس کردم پشت سر مونه تا برگشتیم شلوارمونو کشیدیم بالا فرار خواستیم بکنیم که اون اقا گفت من خونه هاتونو بلدم هرجا میخواین برین الان میومدم خونه هاتون به خانوادهاتون میگم اینو که گفت یاسر ایستاد و من که داشتم میدویدم به یاسر گفتم بیا دیدم گفت علی این نگهبان تو کوچست مارو میشناسه میاد به پدر و مادرمون میگه که منم شل شدم ایستادم

 

اون مرده اومد سمتمون و گفت یکاری بکنیم که نگم به خانواده هاتون ماهم خوشحال شدیم گفتیم چی گفت همون کاری که میکردین رو بیاین سه نفری انجام بدیم اولش ترسیدیم ولی چاره ای نداشتیم گفتیم باشه اون دکه نگهبانی رو نشونمون داد و گفت برین اونجا تا من بیام ساعت شیش عصر بود و هنوز افتاب تو اسمون ماهم رفتیم اونجا نشستیم تا اومد گفت اصلا ترس نداره مثل همون بازی که شما میکردین فقط سه نفره گفت اول کدومتون میخواد انجام بده که ما هیچی نگفتیم و بمن گفت اول تو بیا درو قفل کرد لباس منو یاسرو کامل در اورد وما لخت لخت شدیم بهمون یکم کرم داد و گفت بمالین به سوراخای همدیگه و خودشم یکم کرم مالید به کیرش، کیرش بزرگ بزرگ نبود ولی کوچیکم نبود فقط نازک بود،منو خوابوند گذاشتتو دهنم اول تا براش بخورم زوری میرفت تو ذهنم و بعدش برم گردوند اومد روم گذاشت لا پاهام و شروع کرد لاپایی کردن انواع مدلا منو لاپایی کرد تا ابش اومد و ریخت رو سوراخ کونم

 

چند دقیقه وایساد به یاسر گفت حالا تو بخواب این دفعه با سوراخ یاسر بازی کرد و سر کیرشو گذاشت دم سوراخ یاسر، یاسر پسر پوست کلفتی بود و من تا حالا اشکاشو ندیده بودم اما یکدفعه دیدم از کنار چشمش داره اشک میاد کیرشو طرف آروم آروم داشت می فرستاد تو کونش و یاسر بالشتو چنگ میزد کم کم کیرشو تا آخر فرستاد تو سوراخ یاسر و شروع به کردن یاسر کرد،یاسر دیگه بمن نگاه میکرد میگفت درد نداره علی بعد من تو هم بزار اینجوری بکنه منم از اینکه یاسر دیگه دردش نمیومد نگران نبودم اینقدر یاسر و کرد تا ابشو ریخت تو کونش از اون به بعد تا دوازده یا سیزده سالگی منو یاسر و میکرد و ابشو هر روز می ریخت تو کونمون حتی جوراب و دامنم برامون خریده بود و میگفت شما دوتا زنای منین و مجبورمون میکرد دوستامونو ببریم براش

 

تا آخر خونه ما از اونجا رفت و دیگه یاسر و ندیدم تا اینکه فهمیدم اونم رفته خارج چند سال پیش
الان یاد اون روزا میفتم خوشحالم که این کارو کردم خیلی بهم خوش گذشت آدم نباید از چیزی که حتی بعدا لذت میبره ناراحت باشه

نوشته: علی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • ADMIN changed the title to داستان سکسی - آدم نباید از چیزی که لذت میبره ناراحت باشه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...